وقتی ماه رمضان میرسید حال خوبی به من دست میداد. ظهرها میرفتیم سخنرانی و شبها برنامه مناجات و عزاداری. آخرهای ماه مبارک هم که میشد واقعاً دلم برای رفتنش میگرفت و روز آخر موقعی که دعای وداع میخونیدم باید میامدید و میدید چه بساطی داشتیم. اما در همه اینها شبهایی که میرفتیم مناجات یه چیز دیگه بود. در واقع این پست را برای خودم گذاشتم. مثلاً نیمه ماه رمضان که دیگه تقریباً دلت یه تکونی خورده میآیی بیرون و یک نگاه به ماه میکنی و یک نفس عمیق میکشی... واقعاً عمیق چون راه دلت باز شده و دلت میتواند تنفس کند...
|